سناریو بازی

روستایی به تلخی زهر
به ناامیدی و زجر،
بهادر چه کرد که به این روز افتاد؟
شور و اشتیاق اهالی روستا به زندگی چه شد؟
و در نهایت روستا خالی از سکنه شد.
فقط من و حاج کریم پدر بهادر اینجا هستیم!
حاج کریم خیلی چیزها میداند ولی اصلا با من حرف نمیزند.
امیدوارم یک نفر بتواند این نامه را پیدا کند و به ما کمک کند، تا دیر نشده!

وای نه…آن صدای وحشتناک!

فکر کنم بهادر است،

که به من نزدیک می‌شود…

کمک!